دل حرم میشود سحر گاهی
که شود صحن دیده تر گاهی
قطرۀ آب در مرور زمان
میکند در حجر اثر گاهی
دل من سخت ترزسنگ که نیست
امتحان کن بر این جگر گاهی
ای خریدار بر رضای خدا
جنس پس مانده را بخر گاهی
یعنی آنقدر بی بها هستم
نیستم لایق نظر گاهی
بین سجاده دیده بر راهم
نیمه شب میشود خبر گاهی
بنده ای راکه دست و پا گیراست
همرهت تا خداببر گاهی
قتلگاهی به پا کنی با ناز
گر ازینجا کنی گذر گاهی
پسری که کریم زاده بود
میکند جلوه پدر گاهی
تاج اصحاب یا علی اکبر
یابن ارباب یا علی اکبر
تو مطهر شدی زهرچه بدی
تابگوئی ز نسل لم یلدی
صدو ده بار هو کشم زجگر
که تو با کعبه زاده هم عددی
همه دلگرمی ام محبت توست
یابن لیلا «علیک معتمدی»
گرتو شاگرد مجتبی هستی
دست خالی نمی رود احدی
ناز تو فاطمی تر از همه است
راه دلبردن از علی بلدی
نوه ارشد دو دریایی
موجی از عشق گاه جذر و مدی
جای مادر بزرگ تو خالی
زود پرزد به وادی ابدی
تو ز هر پنج تن نشان داری
تو حدیث کسای مستندی
جز برای دل ابوفاضل
پرده از روی خویش پس نزدی
تا خدا پرده ازرخ توکشید
چشم عباس مصطفی رادید
تاکه بابا تورا صدا میکرد
محشری در حرم به پا میکرد
با نگاهی به قد وبالایت
یاد پیغمبر خدا میکرد
توکه هستی که پیر میخانه
بامناجات تو صفا میکرد
ای دل آرام خوش صدای حجاز
موذنه بر تو اقتدا میکرد
آتش روی بام خانه تو
کوچه ها را پر از گدا میکرد
هرکسی داشت نذر پیغمبر
به در خانه ات ادا میکرد
بسکه با غمزه راه میرفتی
پدرت پشت سر دعا میکرد
دور از چشم شور مردم شهر
از رخ تو نقاب وا میکرد
بوسه ای از لب تو هردرد
پدری پیر را دوا میکرد
گوشه ای مینشست و با زینب
نظری سوی مجتبی می کرد
بعد میگفت این پسر غوغاست
چقدر شکل مادرم زهراست
تو ز اجداد خود چه کم داری
نسبی پاک و محترم داری
وارث آدم و کلیم و مسیح
بهر احیای مرده دم داری
گشته شش گوشه این حرم یعنی
تو جدا گانه یک حرم داری
که زیارات کامل و متقن
همچونان سایر امم داری
تو ز پایین پا ولایت بر
کرسی و نون و والقلم داری
مابه نام تو سینه زن شده ایم
حق شاهی بر عجم داری
تو که باب الحوائجی بی شک
بسکه آقایی و کرم داری
یک قدم تو عقب تر از عباس
برسر دوش خود علم داری
شانه هایت ز بس مودب بود
دومین تکیه گاه زینب بود
خیز و شمشیر مرتضی بردار
بزن ای شیر بردل کفار
زره مصطفی بپوش علی
در رکاب عقاب پا بگذار
نعره ای زن منم علی اکبر
نوه حق حیدر کرار
همچو شیری بزن به قلب سپاه
تابریزی به هم یمین و یسار
ضجه کوفه را درآوردی
ای ابر مرد عرصه پیکار
هر طرف تاب میدهی تیغت
کشته سازی زکشته بسیار
تشنگی را بهانه را فرمودی
رو نمودی به جانب دلدار
لب نهادی بر آن لبان خشک
گفتی آهسته این سخن با یار
کی محاسن سپید در بندم
دست خود از محاسنت بردار
تا که دلکنده از تو بابا شد
بالهای شهادتت وا شد
ناگه از دشت یک صدا آمد
ناله ای پدر بیا آمد
پدر آمد ولی چه آمدنی
چه کسی گفته روی پا امد
پیرمردی کنار نعش جوان
باسر زانو از قفا آمد
روضه ات گشته شرح موت حسین
وسط هلهله نوا امد
آنچنان نعره زد علی ولدی
ناله اش بین که تا کجا آمد
دست خودرا گرفته روی سر
زینب از سوی خیمه ها آمد
شد حسین زنده با دم زینب
پای معجر میان تا آمد
با تن ریخته به چه کند
نوبت یاری عبا امد
شب جمعه است بس کن ای شاعر
چونکه مادر به کربلا آمد
هر شب جمعه کربلا غوغاست
فاطمه روضه خوان کر ب وبلاست
قاسم نعمتی
- پنج شنبه
- 8
- تیر
- 1391
- ساعت
- 8:42
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه