یوسفم! یونس آمدی ز سفر
چهره ات بی نشان تر از جانت!
دستِ خود را جدا نکرد از تو
بندِ سرسختِ روی دستانت
آه ای شاه ماهیِ دریا!
رود ,حاجت طلب شد از تو...ولی
عمقِ گودال ,پُر شد و نرسید
دستِ اروند هم به دامانت
خاکِ سرخِ "ابوفلوس" آنروز
175 دفعه تپید
در کدامین تپش، رها شد و رفت
نَفَس آخر از گریبانت؟ .
.
عطش و دست بسته و گرما
آب و گودال و مادرت زهرا
کربلای چهار و خاطره ها
مانده در گیسوی پریشانت
من و اعماقِ نفسِ بی احساس...
تو و اوجِ شرایطی حساس...
دست من را بگیر ای غواص!
جانِ دریادلان به قربانت!
شاعر : عارفه دهقانی
- دوشنبه
- 27
- دی
- 1395
- ساعت
- 9:45
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
عارفه دهقانی
ارسال دیدگاه