روزه اش افطار شد اما پرش را زد به هم
کوزه ی سربسته کل پیکرش زد به هم
اولین تاثیر زهر اینست آتش میزند
سوختن بدجور جسم لاغرش را زد به هم
تار میبیند گمانم سوی چشمش رفته است
بی اثر شد هرقدر پلک ترش را زد به هم
تکه تکه رازهایش پخش شد مابین طشت
عاقبت خون لخته ها دور و برش را زد به هم
لرزش دستی که دارد از زمان کودکیست
روضه های کوچه حال مضطرش را زد به هم
مانده در یادش چگونه نانجیبی بی هوا
خانه را سوزاند و بعداز آن درش را زد به هم
وقت دق الباب بود و با لگد در باز شد
وقت افتادن حجاب مادرش را زد به هم
پیکری زیر لگد ماند و ز رویش رد شدند
دیدن این روضه کل پیکرش را زد به هم
زن میان کوچه و چهل مرد جنگی پیش رو
یک غلاف آمد غرور شوهرش را زد به هم
شاعر : سید پوریا هاشمی
- شنبه
- 2
- بهمن
- 1395
- ساعت
- 16:7
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه