• جمعه 2 آذر 03

 سید پوریا هاشمی

اشعار رحلت پیامبر اعظم(ص) -( تب کرده ای و پای تو تب کرده دخترت )

1935
0

تب کرده ای و پای تو تب کرده دخترت
بابای من برای تو تب کرده دخترت

پش تو حس مادریم بیشتر شده
لاغر شدی و لاغریم بیشتر شده

دردت چرا به سمت مداوا نمیرود
دست گره گشای تو بالا نمیرود

جای شکستگی روی پیشانی تو هست
بغضی میان دیده ی بارانی تو هست

زود است ای مسافر تنها سفر نکن
دیگر بجان فاطمه بابا سفر نکن

از شب نگو دگر سحرم میرسد ز راه
قدری بمان پدر پسرم میرسد ز راه

آخر بدون تو چه کنم؟بی کسم پدر
خیلی دلم گرفته و دلواپسم پدر

این قوم بعد تو چه بروزم میاورند
آتش برای اینکه بسوزم میاورند

حس میکنم که بی تو مدارا نمیکنند
رحمی به حال سوختن ما نمیکنند

حس میکنم که بی تو به ما سر نمیزنند
جز با لگد به خانه ما در نمیزنند

اتش میاورند که بلوا به پا کنند
مسمار داغ را بروی سینه جاکنند

خیلی بعید نیست که با نور بد شوند
از روی پیکرم همه با خنده رد شوند

رجاله ها امام مرا میکشند و بعد
در کوچه ها بدون عبا میکشند و بعد

آتقدر میزنند که تن میشود سیاه
با یک قلاف بازوی من میشود سیاه..

دیگر نرو که بی تو پرم میخورد به در
در وقت ازدحام سرم میخورد به در..

شاعر : سید پوریا هاشمی

  • شنبه
  • 2
  • بهمن
  • 1395
  • ساعت
  • 16:21
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران