از رمق افتاده ام ... دلدار دستم را بگیر
رفتم از دست و شدم بیمار دستم را بگیر
دور ماندم از تو .. دست آویز این و آن شدم
من زمینگیرم خودت اینبار دستم را بگیر
خواهشی دارم ولی از تو خجالت می کشم
داده ام گرچه تو را آزار دستم را بگیر
با گناهانم خودم را هم کلافه کرده ام
خسته ام از این همه تکرار دستم را بگیر
از خودم از توبه هایم واهمه دارم هنوز
غصه ها را از دلم بردار ، دستم را بگیر
نفس دائم می دهد بازی مرا با خدعه اش
ول کن من نیست لاکردار ، دستم را بگیر
از زیارت کربلا جامانده ام .. رب الحسین
آمدم هی می کنم اصرار " دستم را بگیر"
من خودم اینجا .. دلم شد زائر کرب و بلا
ای حسین جان بین آن زوار دستم را بگیر
شاعر : محمد سعید طالبی
- چهارشنبه
- 20
- بهمن
- 1395
- ساعت
- 15:39
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد سعید طالبی
ارسال دیدگاه