ای که بر روشنای چهره ی خود
نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشن تر
رویی از ماه خوبتر داری
تو کدامین گلی که دیدن تو
صلواتی محمدی دارد
چقدر بر بهشت چهره ی خود
رنگ و بوی پیامبر داری
هجرتت از مدینه شد آغاز
کربلا شاهد سلوک تو بود
کوفه چون شام ماند مبهوتت
تا کجاها سر سفر داری
باوری سرخ بود و جاری شد
اولسنا علی الحق از لب تو
چه غرور آفرین و بشکوه است
مقصدی که تو در نظر داری
با لب تشنه بودی و می سوخت
در تف کربلا پر جبریل
وقت معراج شد چه معراجی
ای که از زخم بال و پر داری
از میان تمام اهل جهان
عرش پایین پا نصیب تو شد
عشق می داند و جنون که چقدر
شوق پابوسی پدر داری
شوق پابوسی تو را داریم
حسرت آن ضریح ششگوشه
گوشه چشمی عنایتی لطفی
تو که از حال ما خبر داری
در مدیح تو از مدایح تو
یا علی هرچه بیشتر گفتیم
با نگاهی پر از عطش دیدیم
حُسن ناگفته بیشتر داری
سید محمدجواد شرافت
- شنبه
- 10
- تیر
- 1391
- ساعت
- 13:15
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه