اسماء بریز آب که قلبم مذاب شد
این مرد از خجالت این چهره آب شد
اسماء بریز آب که آتش گرفته ام
دیدی چگونه خانه من هم خراب شد
من چند بار شسته ام و هم نیامد
خونت هنوز می چکد از زخم تازه ات
این سنگ غسل شاهد پهلوی سرخ توست
ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه ات
دریاب حال کودکانِ خودت را ببینشان
با گریه آستین سر دندان گرفته اند
حالا كه وقت بردن تابوت مادر است
از من نشان خانه ی سلمان گرفته اند
حالا عزای کندن قبر گرفته ام
حالا برای بردن تابوت مانده ام
این جای تیغ کیست که بر بازوی تواست
این نقش دست کیست که مبهوت مانده ام
آه ای غرور من پس از این وقت تسلیت
لبخندها به دیدن یار و تو می رسند
برخیز ذوالفقار نبرد مرا ببند
فردا برای نبش مزار تو می رسند
باید که چند قبر برایت درست کرد
باید مرا به جای تو در قبر جا دهند
دست پدر رسید تو را گیرد از علی
شاید که زخم آتش در را شفا دهند
- دوشنبه
- 2
- اسفند
- 1395
- ساعت
- 18:38
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه