زهرای من هجران تو آتش به جانم می زند
داغ تو همچون نیشتر براستخوانم می زند
با مرگت ای یار جوان احساس پیری می کنم
باخنده دشمن طعنه بر قد کمانم می زند
هرگه به یادم آورم افتاده بودی پشت در
خجلت ز رویت لطمه بر روح وروانم می زند
بی تو دگر این زندگی لطفی ندارد فاطمه
آه ای بهارم رفتنت رنگ خزانم می زند
مخفی نمودم قبر تو از دیده ی نامحرمان
قلبم همیشه بهر تو در نهانم می زند
زینب به جای مادر خود خانه داری می کند
با اشکهای خود شرر برآشیانم می زند
یارب عطا کن صبر را بر حیدر بی فاطمه
سختی بی زهراییم برجان زیانم می زند
شاعر : اسماعیل تقوایی
- دوشنبه
- 14
- فروردین
- 1396
- ساعت
- 14:24
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه