زینب ومادر
زینبت تنهای تنها می شود با رفتنت
جانم از تن می رود با رفتن جان از تنت
کودکم، از بهر من بی مادری زود است زود
دوست دارم سر گذارم باز روی دامنت
من نمی دانم چه می سازد پدر با هجر تو
ترسم او نابود گردد از پس نابودنت
درکنار بستر تو اشک می ریزد پدر
چشم پوشانده نبیند لحظه جان کندنت
خیز مادر بار دیگر شانه بر مویم بزن
کن نصیب دختر خود لذت بوسیدنت
تو دعا کردی بمیری، من دعا بهر شفا
مستجاب الدعوه،کردی قسمت ما مردنت
ابرهای غم فضای خانه را پر کرده است
چشم خود بگشا ببر غم با کمی خندیدنت
حال من خوش نیست اما می دهم دلداریش
مرتضی را که نباشد باورش نادیدنت
زینبت ام المصائب می شود از بعد تو
بنگرد پرپر شده گلهای باغ وگلشنت
وعده دیدار من با تو میان قتلگاه
چون گرفتی پیکر بی سر بروی دامنت
شاعر : اسماعیل تقوایی
- دوشنبه
- 14
- فروردین
- 1396
- ساعت
- 15:21
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه