دلم گرفته برای غمی که میدانی
برای وسعتِ آن ماتمی که میدانی
دوباره آمده ام سر به زیر و شرمنده
دچار حال بد و مبهمی که میدانی
چقدر گریه کنم تا به من محل بدهی
قبول کن! منم آن محرمی که میدانی
مرا به حال خودت واگذار کن آقا
دعا بکن نشوم آدمی که میدانی
دوباره بغض دلم را گره زدم محکم
به روی حاشیهٔ پرچمی که میدانی
فراق کرب و بلا جان سپردن محض است
تو را خدا برسان مرهمی که میدانی
سکوتِ کنج ضریحت چه عالمی دارد
مرا ببر به همان عالمی که میدانی
به پای بوسی شش گوشه ات مرا بطلب
نخواه جان بدهم از غمی که میدانی!
شاعر : مرضیه عاطفی
- شنبه
- 6
- خرداد
- 1396
- ساعت
- 9:8
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه