بر طالع من حک شده دیوانه بودن
با عقل و جمع عاقلان بیگانه بودن
قسمت نشد که پای تو آتش بگیرم
توفیق میخواهد مگر پروانه بودن ؟؟
لقمه دهانم میگذاری و می ارزد
تا به ابد کلب در این خانه بودن
حالا که تو مال منی معنا ندارد
دنبال مال و شهرت و کاشانه بودن
من یا کریمی گرم ذکر یا کریم ام
سیرم از این در بند آب و دانه بودن
اصلا معطل کن مرا که دلنشین است
چشم انتظار روزی ماهانه بودن
امشب به یمن مقدم خود ای نگارم
اصلا مرا گردن بزن ، حرفی ندارم
تو آمدی معنا ببخشی لفظ یل را
صید خودت کردی غزال من غزل را
تو مغز بادام رسول الله هستی
تو آمدی رونق دهی ضرب المثل را
گرم طوافت دیده ام ماه مدینه !
خورشید را زهره و ناهید و زحل را
تفسیر کن تا قسمتی شام ابد را
تعریف کن سربسته هم صبح ازل را
من باورم این است که در امر خلقت
تو مشورت دادی خدای لم یزل را
ای حیدر ثانی به تیغ تو سپردند
نابودی فتنه گر جنگ جمل را
هرکه به تو ایمان ندارد در حضورش
باید بخوانم آیه ی “بَل هُم اَضَل “را
تا پای تو یک روز خونم را بریزند
دارم به لب “الموت احلی من عسل” را
یک شهر مشتاق رهایی داری اقا
قطعا که یک دنیا فدایی داری اقا
از خواب غفلت شهر را بیدار کردی
وقتی مسیر عشق را هموار کردی
من روزه را با یا حسن افطار کردم
با مقدمت این ماه را پربار کردی
با سفره ای که در مدینه پهن کردی
امثال حاتم را دگر بیکار کردی
نان شبت را به گدای شهر دادی
مانند زهرا مادرت رفتار کردی
دار و ندار زندگی ات را سه دفعه
با شوق در راه خدا ایثار کردی
تو مرتضای دومی در زهد و تقوا
هر روز را با نان جو افطار کردی
در را که به روی فقیرانت نبستی
با روی باز از سائل ات دیدار کردی
جیب مرا پر کردی از درهم نه یکبار
این لطف را در حق من تکرار کردی
از این همه الطاف تو ممنونم آقا
من آبرویم را به تو مدیونم آقا
با هر نگاه از آجر ما نان بسازی
در کوچه ی خود خیمه الاحسان بسازی
آن قدر میبخشی که با دست کریمت
از سائل درمانده یک سلطان بسازی
تو کعبه ی لطفی اگر خلوت بمانی
با دست پر مهرخودت مهمان بسازی
کافی ست که از خانه پا بیرون گذاری
از خاک کوچه لؤلؤ و مرجان بسازی
دور از تصور نیست آقاجان شبی هم
از من فؤاد و دعبل و عمان بسازی
ترفند تو این است که ساکت بمانی
تا با هنرمندی خود جریان بسازی
تا مهربانی را بیاموزی به عالم
با طعنه و دشنام این و آن بسازی
کم مانده که با یک نگاه فوق العاده
از مرد شامی میثم و سلمان بسازی
سلمان که “منّا”شد رها از هرچه “من”شد
یک پنجم از عمر را عبدالحسن شد
ای آسمانی رزق امروز زمینی
مثل علی دست خدا در آستینی
عباس ،علی اکبر ،محمد ،عون ،قاسم
الحق و الانصاف لشگر افرینی
هرکه ذلیل ات خوانده بی شک خود ذلیل است
مولا عزیزی و مُعِزُّ المُؤمِنینی
من که زبانم بند آمد ازشکوهت
حرفی بزن با من به لحن دلنشینی
من که خبر دارم دو دفعه صبح و مغرب
نزد جزامی های شهرت مینشینی
من به تو رو می آورم فردای محشر
تو بهترین مصداقی از حبل المتینی
یکبار از نزد تو ناراضی نرفتم
از بسکه اقا مهربان و نکته بینی
عبد تو هستم بیم فردایی ندارم
من که به خوبی تو آقایی ندارم
از تو نوشتن از تو گفتن کار من نیست
بدبخت هرکس که برایت سینه زن نیست
صبر و سکوت و صلح ات آقا مصلحت بود
ورنه شبیه تو کسی که صف شکن نیست
باید زره بر تن کنی وقت نمازت
این دشمن بزدل حریف تن به تن نیست
قافیه ام تکراری است اما می ارزد
اصلا کسی به خوبی آقای من نیست
“أین الحسن “سر میدهد خاک یمن هم
این ناله های آتشین که از قرن نیست
با نام تو روحانی اینجا جلوه کردند
هرکس که نامش شد حسن حتما حسن نیست
بشکن تمام قفل ها را ناز شصتت
داری کلید باب جنت را به دستت
شاعر : علیرضا خاکساری
- جمعه
- 19
- خرداد
- 1396
- ساعت
- 20:47
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
علیرضا خاکساری
ارسال دیدگاه