• چهارشنبه 5 دی 03


ولادت امام حسن ع -( پانزده شب سرسجاده تو را خواسته ام )

1117

 پانزده شب سرسجاده تو را خواسته ام

در مناجات خدا را زخدا خواسته ام

 

مسجد جامع قلبم حسنیه شده است

این تو هستی که فقط بین دعا خواسته ام

 

ته بشقاب تو یک عمر برایم کافیست

من ازین خورده‌ی نان نان و نوا خواسته ام

 

لیله القدر مرا زودتر آماده کنید

قدر را در شب میلاد شما خواسته ام

 

امشب از لحظه‌ی افطار بنام حسنم

ایها الناس بدانید غلام حسنم

 

مینویسم شرف دامن کوثرها تو

کرم محض تو گنجینه برترها تو

 

حسنی زاده شدم پس حسنی میمیرم

مهد من تا لحدم اول و آخر‌ها تو

 

میشوم مستمع هرشب منبرها من

میشوی زمزمه هرشب منبرها تو

 

دیگ این خانه گواهست کریمی تورا

سفره نذری هرساله‌ی مادرها تو

 

خشکسالیست ولی سفره رحمت بازاست

در این خانه روی ما همه ساعت بازاست

 

باز خم کرده حضورت کمر دشمن را

دفع کن مثل همیشه خطر دشمن را

 

میروی میمنه از میسره برمیگردی

بیشتر ساخته ای دردسر دشمن را

 

جمل روز جمل پای تو خواهد افتاد

پس به نیزه بکش آخر جگر دشمن را

 

گذر تیغ تو یکبار که افتاد به دشت

به زمین ریخت هزاران نفر دشمن را

 

تب شمشیر تو آتش به خوارج زده است

لشگری پا به فرارست حسن آمده است

 

کاش می‌شد که به من پیرهنت را بدهی

قدری از حسن حسن در حسنت را بدهی

 

یوسف مصر پیاده به حجاز آمده است

تا به او هم کمی از عطر تنت را بدهی

 

در رکوع تو مزاحم شده ام تا این بار

تو به این دست عقیق یمنت را بدهی

 

آمدم هفته به هفته که تو یکبار شده

قول دیدار اویس قرنت را بدهی

 

سگ این کهف شدم تا به تو منسوب شوم

لقمه نانی بده تا توبه کنم خوب شوم

 

عابری غربتی ام بارمرا می‌گیری

جلوی زحمت بسیار مرا می‌گیری

 

سود کردم همه زندگی ام رابا تو

تو همیشه ضرر کار مرا می‌گیری

 

روزه شیرینی محض است درآن وقتیکه

رطب سفره افطار مرا می‌گیری

 

کوچه بند آمده تا سیر نگاهت بکنم

فرصت رفتن بازار مرا می‌گیری

 

سرو در محضر تو آمده و خم رفته

زیر دین رمضان تو محرم رفته

 

سالها گریه به تنهایی حیدر کم نیست

سوختن پای غم سوره کوثر کم نیست

 

بعد زهرا به در خانه نگاه تو نخورد

درد هجری که کشیدی تو ازین در کم نیست

 

کودکی بودی و بادست کسی پیرشدی

گذر از کوچه و سرگیجه مادر کم نیست

 

مسجد شهر تورا از نفس انداخته است

ماتم لعن علی برروی منبر کم نیست

 

زهر انگار بهانه ست که راحت بشوی

راحت از این همه آزار و جسارت بشوی

شاعر ناشناس

  • جمعه
  • 19
  • خرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:5
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران