بابای دهر دست منو دامن شما
آقا یتیم می شوم از رفتن شما
با جرم اینکه دوره تان نیستم , نشد
تا سر نهم شبی به سر دامن شما
در روضه کاش جان بدهم از غمت مگر
در یک زمان کفن بشوم با تن شما
عالم نداشت جامه ی در شأنتان علی
جانم فدای وصله پیراهن شما
دربین قبر منتظر دامن توام
افتاده زحمت سر من گردن شما
امشب غمت به دست فلک ابر می دهد
دارد حسن به خواهر خود صبر می دهد
انگار شام عمر تو بابا سحر شده
از غصه تو زینب تو محتضر شده
آنقدر دور بستر تو لطمه میزنم
تا دیده واکنی به من خون جگر شده
بابا دو روزه جسم تو را زهر آب کرد
مانند فاطمه تن تو مختصر شده
خون روی چشم تو چقدر لخته میشود
انگار زخم فرق سرت باز تر شده
آن پارچه که زخم تو را بسته ام به آن
واکردنش خدا چه قدر دردسر شده
از گریه های دخترت عالم به غم نشست
یک تیغ دشمنت زد و زینب چنین شکست
وای از دمی که روی تل آمد به چشم دید
هر کس رسیده دشنه و شمشیر می کشید
برگشت سمت شهر مدینه به گریه گفت
یا مصطفی برس تو به فریاد نا امید
این کشتهی فتاده به هامون حسین توست
از جور دشمنت شده اینگونه او شهید
باقی نمانده است دگر پیکری از او
از بس که تیغ از تن او یاس و لاله چید
**
با آنکه شاه بی رمق افتاد روی خاک
دشمن مگرکه از سر او دست می کشید
یک عمر هم که گریه کنم باز هم کم است
هر روز و شب برای غلامت محرم است
شاعر : موسی علیمرادی
- یکشنبه
- 21
- خرداد
- 1396
- ساعت
- 20:51
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
موسی علیمرادی
ارسال دیدگاه