عُمرم به سر رسیده ببینى چه میكُنى
رنگ از رُخم پریده ببینى چه میكُنى
خون ریزد از شكاف سَرم، خونجگرشدى
جسمى بخون طپیده ببینى چه میكُنى
فرقِ مرا توطاقتِ دیدن نداشتى
هِجده سرِ بُریده ببینى چه میكُنى
اینجا همه به گریه ى تو گریه میكنند
در اُوجِ گریه خنده ببینى چه میكُنى
من پیكرم به غیرِ سَرَم لطمه اى ندید
جسمى بخاك، دریده ببینى چه میكُنى
یك ضَربه زدبه فَرقِ سَرَم راحتم نمود
تو قَتل صبرندیده، ببینى چه میكُنى
تو یكسره به چشمِ پدر بوسه میزنى
تیرى درونِ دیده ببینى چه میكُنى
هِنگام آمدن زِشَریعه حسین را
با قامتى خمیده ببینى چه میكُنى
طفلانِ دربِدَر به بیابانِ كربلا
چون آهوىِ رَمیده ببینى چه میكُنى
نَشنیده نامِ قاتلم، از هوش میروى
خنجر به حنجرى رسیده ببینى چه میكُنى
شاعر : سعید خرازی
- یکشنبه
- 21
- خرداد
- 1396
- ساعت
- 20:59
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
سعید خرازی
ارسال دیدگاه