• یکشنبه 4 آذر 03

 مهدی نظری

حضرت علی اکبر(ع)مدح و ولادت -( عطرخدا دوباره در عالم وزیده است )

1918
1

عطرخدا دوباره در عالم وزیده است
کاسه بیاورید که باران چکیده است
خورشید آسمان شجاعت٬خدای عشق
از روی بام خانه ی آقا دمیده است
امشب خدا دوباره زمین را بهشت کرد
این هم ز برکت قدم نو رسیده است
خورشید بهر بوسه زدن بر قدوم او
از آسمان بسوی مدینه دویده است
واشد گلی که از ازل العشق تا ابد
مانند او مدینه به عمرش ندیده است
سجده بیاورید به شکرانه عاشقان
امشب خدا دوباره علی آفریده است
 حال تمام هاشمیان خوب و عالی است
صد حیف جای حضرت صدیقه خالی است

 گرچه حسین بود به مادر شبیه تر
اکبر ولی شده به پیمبر شبیه تر
جمع علی و احمد و زهراست این پسر
جاریست مثل رود به کوثر شبیه تر
عباس مرتضای دگر بود تا کنون
اکبر ولی شده ست به حیدر شبیه تر
در بین خاندان علی چون عموی خویش
بازوی او به شیر دلاور شبیه تر
جان حسین آمدو در عشق می شود
بر عمه جان خود دوبرابر شبیه تر
 ای غنچه های لب همه وقت شکفتن است
وقت مدینه رفتن و تبریک گفتن است

 یوسف کجاست یوسف زهراست این پسر
یونس کجاست مونس دلهاست این پسر
عیسی کجاست تاکه بگیرد نفس از او
موسی کجاست ماه دلاراست این پسر
امشب تمام آینه ها گرم مستی اند
از بسکه با محبت و زیباست این پسر
از یک طرف شبیه ترین به پیمبر است
از یک طرف شبیه به مولاست این پسر
مثل عموی خویش حسن با سخاوت است
از بسکه با کرامت و آقاست این پسر
در اوج گریه ساکت و آرام می شود
آن لحظه ای که خیره به سقاست این پسر
 این دو نفر چقدر به مولا کشیده اند
خورشید و ماه را به تماشا کشیده اند

 باید برای مقدم او سر بیاورند
صدها هزار باده ی کوثر بیاورند
وقتی کنار ساحل دریاست این پسر
باید فرشته پولک اختر بیاورند
هنگام رزم تیغ که در دستهای اوست
باید هزار لشگر دیگر بیاورند
وقت نبرد او پدر و عمه و عمو
کم مانده است تا همه پر در بیاورند
باید برای دیدن جنگاوری او
صدها هزار مالک اشتر بیاورند
باید برای دیدن نیروی دست او
او را بسوی قلعه ی خیبر بیاورند
 وقتی برای او عمو استاد می شود
بازوی او هر آینه فولاد می شود

 کرببلا رسید و دلش بیقرار بود
روی عقاب حیدر دلدل سوار بود
مانند رعد و برق به قلب سپاه زد
لشگر نگو بگو همه جا تار و مار بود
اکبر نگو بگو اسدالله کربلا
تیغش که هیچ هیبت او ذوالفقار بود
سربند یاعلی به سرش بسته بود پس
روز تمام لشگریان شام تار بود
هرکس که در مقابل او صف کشیده بود
با دیدنش هر آینه فکر فرار بود
از این طرف کنار حرم عمه زینبش
پیش حسین خسته و چشم انتظار بود
 یک مرتبه زعالم بالا خبر رسید
آقابرس که عمر عزیزت به سر رسید

شاعر : مهدی نظری

  • دوشنبه
  • 22
  • خرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 19:27
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران