جمعیت بیشتر از قبل شتاب آوردند
هیزم آورده و با قصد ثواب آوردند
روضه خوان گفت که یکبار دگر ابراهیم
رفت در آتش و این قوم عذاب آوردند
آنچه این شهر مسلمان سر پیرش آورد
کافران کی به سر اهل کتاب آوردند؟!
گفت این کوچه همان است و همان در، اینها
مثل آن روز لگد را به حساب آوردند
بر سر چیدن گل ولوله شد آخر هم
از میان در و دیوار گلاب آوردند
گفت پیر است و قرار است که او را ببرند
دست بردند به شمشیر و طناب آوردند
ناگهان گریه شد و گفت که نیّت کردند
بکنند آنچه سر طفل رباب آوردند
مثل هر بار که از کرببلا می خوانند
روضه خوان حنجره اش خشک شد، آب آوردند
شاعر : محسن ناصحی
- دوشنبه
- 9
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 15:48
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محسن ناصحی
ارسال دیدگاه