در آشیانه مرغ آمینی پرش ریخت
گرم نیایش بود و دشمن بر سرش ریخت
در کوچه با پای برهنه، دست بسته
آهی کشید و روضه از چشم ترش ریخت
روزی که آتش در سرایش شعله ور شد
اشکی بیاد مادر غمپرورش ریخت
- در- سنگری مابین دشمن بود و مادر
آن در شکست و سوخت و روی سرش ریخت
در کربلا ریگ بیابان دور ارباب
گودال خون شد نیزه هم بر پیکرش ریخت
روح از تنش با قتل صبر آرام می رفت
تا این که شمر آمد نظام حنجرش ریخت
پیش سرش در شام، دشمن باده خورد و
آنچه که باقی ماند را روی سرش ریخت
از بین آن نامحرمان مست، یک آن
مردی کنیزی خواست قلب دخترش ریخت
شاعر : امیر عظیمی
- دوشنبه
- 9
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 16:17
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
امیر عظیمی
ارسال دیدگاه