شبیه چشمات دل من ، رنگ و بوی غم میگیره
تو قفس دلواپسی ، زینبـت آخر می میـره
مادر سادات ، اکثر اوقات ، ابریه چشمات
گرد پیری رو سرت نشسته هرچند جوونی
تو می خوای شونه کنی موی منو نمی تونی
چند روزه که میری پشت در خونه می شینی
آروم آروم برا محـسنت لالایی می خونی
ماتم می گیره دور و برتو ، غم می ریزه از چشم تر تو
زخمیه چرا بال و پر تو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شکسته آتیش بلا ، حریـم بال و پـرتو
الهی زینب بمـیره ، خاکی شده معجر تو
سورة مریم ، مادر عالم ، ملیکة غم
هرم نـاله مـی ریزه از آسمون نفسـات
ابری و بارونیه تو این روزا حال و هوات
خوب می دونم چرا آروم و قرار نداری تو
درد پهلو این شبا گرفته خوابو از چشات
با ناله و اشک باز خو می گیری ، دستاتو روی پهلو می گیری
از زینبت هم تو رو می گیری
*************
سنگینی درد و غمش ، رو قلب دستاس می مونه
داغ نگاه کبودش ، رو چهرة یاس می مونه
قدش کمونه ، دلش چه خونه ، چه نیمه جونه
ابرای نیلی غم که روی پلکاش می شینه
یه جوری راه میره که انگار چشاش نمی بینه
حیف اون چادری که پناه عالمینه نیسـت
که حالا خاکـی شـده تو کوچه هـای مدینه
ذکر لب من أمن یجیبه ، بی طاقتم و دل بی شکیبه
آخه مادرم خیلی غریبه
گریه های نیمه شبش ، آتیش به جونم میزنه
چند روزه که مادر من ، همش به فکر کفنه
چه بیقراره ، آروم نداره ، چشاش می باره
یکی می گفت بدترین غم درد بی مادریه
مادر مـن هم که گوشـة خونه بسـتریه
وقتی که بالا نمی یاد نفسش جا می خورم
نکـنه خـدای مـن این نفـس آخـریه
روی دل من غم پا می ذاره ، مادر ما ها رو تنها می ذاره
داغی رو دل بابا می ذاره
*************
چشماشو بسته فاطمه ، دیگه برای همیشه
هر چی میگم من علیم ، بازم چشاش وا نمیشه
در تب و تابم ، در التهابم ، خونه خرابم
چادر خاکـی و سجـاده ش یه گوشـة خـونه
زنـده می کنـه یـاد نگاهـهای مبهوتشـو
بسکه غم ریخته توی قلب شکسته ش به خدا
رو شونه م حس می کنم سنگینی تابوتشو
غربت به خدا روزیّ منه ، داغش دلمو آتیش می زنه
وقتی می بینم گلگون کفنه
سبك : زمينه فاطميه ۱۳۸۷، حاج مهدي سلحشور
شاعر : یوسف رحیمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سه ماه توی بستر غم ، که دست به پهلو می گرفت
حالا می فهمم براچی ، از علی هم رو می گرفت
به غم اسیرم ، آتیش می گیرم ، دارم می میرم
باغ ناله داغ لاله بـود دل خون جگـرش
گلاي بنفـشه جا دارن رو پلكاي ترش
چه طوری داد نزنم چه جوری آروم بگیرم
وقتي دارم مي بينم هنوز كبوده پيكرش
رو شونة من تابوت غمش ، دق می کنم از این عمر کمش
مخفی می مونه ، قبر و حرمش
- پنج شنبه
- 23
- اردیبهشت
- 1389
- ساعت
- 21:47
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه