صداي ذکر تو شب را فرشته باران کرد
عبور تو لب «شيراز» را غزل خوان کرد
«کرم نما و فرود آ که خانه خانه ي توست»
بيا که چشم و دلت شهر را چراغان کرد
چو خواهرت که ز «درياچه ي نمک» دل برد
هواي زلف تو درياچه را «پريشان» کرد
نه شيخ شهر، تو شاهي که با چراغ رسيد
و برق عشق تو ما را گرفت و انسان کرد
ولي چه حيف که آن طره ي خيال انگيز
چه زود آمد و دل برد و روي پنهان کرد
چه اشک ها که ضريحت به گونه ها جاري
چه دردها که خدا با دل تو درمان کرد
شرابِ خون تو جوشيد و جان «حافظ» را
به جرعه اي غزل از جام غيب مهمان کرد
و گنبد تو براي دل کبوترها
چه مهربان شد و پرواز را چه آسان کرد
سفر اگر چه چنين ناتمام ماند، ولي
صداي پاي تو «شيراز» را «خراسان» کرد
شاعر : قاسم صرافان
- سه شنبه
- 10
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 13:21
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
قاسم صرافان
ارسال دیدگاه