با خود اگر آورده بودم چشم گریان را
احساس می کردم کنار صحن باران را
ساکن نمی ماند کسی حتی زمین وقتی
سکنای خود کردی شمال شرق ایران را
اینبار هم با شعر می خوانم تو را اما
دارم به کرمان می برم سوغات کرمان را
در نقشه راهی می شوم هر وقت می بینم
آزادراه اصفهان قم تا خراسان را
قطعا به جای مردم شیراز اگر بودم
یکجا به نامت می زدم دروازه قرآن را
محض حضور خواهرت بوده است در قم ، چون
باید کنار زعفران جا داد سوهان را
باشد ، ضمانت کردی اما در عوض یک عمر
آواره کرد این کارت آهوی بیابان را
آنها که دیدار تو را لب تشنه اند انگار
از سمت سقاخانه می بینند ایوان را
دم می دهی از پنجره فولاد و می دانم
از نو مسیحی می کنی این نو مسلمان را
با خود عصایش را نیاورده است نابینا
حتما یقین دارد که خواهد دید سلطان را
شاعر : محسن ناصحی
- سه شنبه
- 10
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 15:11
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محسن ناصحی
ارسال دیدگاه