تشنه بودیم که بارانِ نجف را دیدیم
اشک بودیم که دامانِ نجف را دیدیم
در نجف منقبتِ شاهِ خراسان گفتیم
مشهدت آمده سلطانِ نجف را دیدیم
بی سبب نیست در ایوانِ طلا می چرخیم
ما در ایوانِ تو ایوانِ نجف را دیدیم
چقدر ذکرِ علی در حرمت می چسبد
ما در این خاک ، خراسانِ نجف را دیدیم
هرچه دادند به ما لطفِ علی بود علی
بر سرِ سفرۀ تو خوان نجف را دیدیم
ما رسیدیم که بر مرمرتان رو بکشیم
یک علی گو که پس از نامِ شما هو بکشیم
با خودش جامِ تو مستانه شدن هم دارد
بردنِ نام تو دیوانه شدن هم دارد
دلِ ما کاش شود کاسه ی سقاخانه
سنگ ظرفیتِ پیمانه شدن هم دارد
هر کبوتر که نشسته است دگر باز نَگشت
صحنِ تو خاصیتِ خانه شدن هم دارد
جایِ آئینه و کاشی به خودت غرقم کن
لطفِ تو از همه بیگانه شدن هم دارد
زائرانِ تو همه عینِ زیارت نامه اند
کششِ نورِ تو پروانه شدن هم دارد
وقتِ نقاره شده از تو خبر می گویند
ها علیٌ بشرٌ کَیفَ بشر می گویند
یک کلاغ آمده اینجا که کبوتر بشود
عمرِ ما کاش فقط پیشِ رضا سر بشود
بگذارید همین دفعه طوافش بکنم
طاقتم نیست که هنگامه ی محشر بشود
دامنش پُر شد و با دستِ پُر از اینجا رفت
پیش از آن لحظه که چشمانِ گدا تر بشود
به لبم نام جواد است و کَرَم می بارد
وای اگر وقتِ دعا نوبتِ مادر بشود
آمدن های مرا ضربدر سه بکنید
چه شود دیدنِ تو چند برابر بشود
مرگ می چسبد اگر در نظرم می آیی
جای هر بار سه دفعه به سرم می آیی
بارم اُفتاد زمین تا که شوم بارِ شما
بیشتر ساخت مرا عشق گرفتارِ شما
می برد تا ابد از یاد پریدن ها را
هر کبوتر که نشیند لبِ دیوارِ شما
بوسه با پنجره فولاد به شش گوشه زدم
بوسه ای در عوضِ آنهمه زوارِ شما
کربلا هم چقدر حسرت خادم هایی
که بیایند هر از گاه به دیدارِ شما
چاره ی اینهمه بیچاره فقط چار علیست
چارده تَن همه دیدیم در این چارِ شما
شام میلاد تو هر چند زِ مشهد دورم
چشم بر راهم و سلمانیِ نیشابورم
باز در نیمه ی شب چشمِ کسی بینا شد
کودکِ گم شده در خوابِ خوشش پیدا شد
مادری آرزویش بچه یِ زیبایی بود
گفت جبریل به گوشش گره هایت وا شد
دستِ لرزانِ زنی پیر کمی بالا رفت
از شهیدش خبر آمد چقدر غوغا شد
باز در پیشِ ضریح تو مریضی اُفتاد
زیرِ لب گفت رضا گفت رضا تا پا شد
خادمی آینه کاریِ حرم را تا دید
گفت با بغض حسن گریه کُنَش زهرا شد
لطفِ آقاست اگر مستِ امام حسنیم
"ما حسینی شده ی دستِ امام حسنیم"
من اویسم نَفَست از قَرَن آورد مرا
تا تراشیده شوم تا یَمن آورد مرا
مادرم بارِ نخستی که مرا با خود داشت
تا ضریحت برسم سینه زن آورد مرا
حاجت کرببلا داشت،به ما بخشیدی
به هوایِ حرمِ بی کفن آورد مرا
چقدر اُنس گرفتیم به درهایِ حرم
همه گفتیم که آقای من آورد مرا
در گوهرشاد دلم رفت به بین الحرمین
باد تا بویی از آن پیرهن آورد مرا
وای از پیرهنش ، پیرهنش را بُردند
حیف انگشتر و سنگِ یمنش را بُردند
شاعر : حسن لطفی
- سه شنبه
- 10
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 18:41
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه