نیزه ای آمد به قلب حمزه، آن شوکت شکست
آن صلابت، آن شجاعت، آن همه هیبت شکست
دور از چشم نبی، افتاد علمدارش زمین
آن شکوه و هِیمنه، در موجی از حیرت شکست
ناگهان پیچید در دشتِ اُحد این مرثیه
تک سوارِ یل، یلِ پیغمبر رحمت شکست
در یمینِ جبهه میجنگید حیدر، یک تنه
در یسارِ جبهه یک سردار ، یک امّت شکست
فرصتَش را مغتنم دید و جگرخواره، رسید
سینۀ شیر رسولُ الله، بی مُهلت شکست
چون جگرخواره دلِ آن شیر، بر دندان کشید
مُثله شد آن قامتِ چون سَرو، آن عزت شکست
تا به بالین عمو آمد پَیمبر آه آه
بر کمر دستی گرفت و گفت: این قامت شکست
یادم آمد از علمدار رشید کربلا
از غمش پشت حسین آنروز با شدّت شکست
بی علم، بی دست، با صورت، زمین افتاده بود
گفت آقاجان؛ غرورم پیش این ملت شکست
من شنیدم سنگ بارانت کنند این کوفیان
خوب شد پیشانی اَم پیش از تو با ضربت شکست
من نباشم تا ببینم زینبت را میزنند
وای از آندم که حریم بانوی عصمت شکست
وای اگر گویند؛ حمله بر حرم آزاد شد
آه از آن ساعت که دشمن در حرم حرمت شکست
گوشواره، دستبند، خلخال، اینها جای خود
حرمت معجر شکست و حرمت عترت شکست
یا ز غم باید بمیرم، یا رَود از دیده خون
مهدیا!!! بازآ که دیگر حرمت غیرت شکست
شاعر : محمود ژولیده
- سه شنبه
- 10
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 19:16
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه