مطاف كعبه فقط چادر سياه تو بود
پر ملائكه عرش ، فرش راه تو بود
كنار جلوه ي نوري تو دو صد خورشيد
هميشه منتظر لحظه ي پگاه تو بود
تو از بهشت خدا كه نزول مي كردي
هزار حوريه دور و بر نگاه تو بود
ترنّمي كه در اطراف شهر مي پيچد
صداي خسته و پر سوز يا اباه تو بود
قرار شد كه خدا را به تو نشان بدهند
فراز شانه ي ارباب وعده گاه تو بود
تويي كه با جَلَواتش هميشه مقروني
نجيبه ي پدر و رقيه خاتوني
كوير قلب من ورد پاي بارانت
نخ دخيل من و اين ضريح چشمانت
شميم ياس گرفته ست شه پر فطرس
دقيقه اي كه رسد بر فراز ايوانت
عجيب نيست ، تو از بس به فاطمه رفتي
فرشته گرم طواف ست دور دامانت
ز جاده هاي سما آمدي و تا امروز
نشسته اند ملائك سر خيابانت
چقدر زود رسيدي و آشكار شدي
از آستان حق ، از لا مكان پنهانت
ز خاك مقدم تو تا سرشته اند مرا
ز جمع گريه كنانت نوشته اند مرا
نوشته اند مرا در حواليت بانو
از عاشقان حسين ، از اهاليت بانو
بهشت با همه ي باغهاش مبهوت است
به ياس هاي كفن پوش قاليت بانو
ز دست خار مغيلان چقدر لاله چكيد
به زير پاي تو در نونهاليت بانو
زبان گشود ميان خرابه چشمانت
قسم به بُهت دهانت ، به لاليت بانو
چه زود طعم يتيمي چشيدي و رفتي
فداي اينهمه كم سن و ساليت بانو
پدر گواست از آن لحظه كه اسير شدي
سه ساله ي حرم زينبين ! پير شدي
به روي شانه ي تو كوله باري از غم بود
فضاي كوچك قلبت اسير ماتم بود
براي مردن تو غم زياد بود ، زياد ...
رسيدن سر و طشت طلا فقط كم بود
از آن جماعت نامحرم خرابه فقط
غلاف و سلسله و تازيانه محرم بود
به التيام همين زخم هاي تو اي كاش
زمان مردن ما سوم محرّم بود ...
منبع.سایت حدیث اشک
- سه شنبه
- 20
- تیر
- 1391
- ساعت
- 14:21
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه