آسمان بود و علی بود و شب و غمهایش
گردی از غصه نشسته به روی سیمایش
آخرین سفره ی افطارعلی فرق نکرد
باز هم نان و نمک درعوض خرمایش
میهمان بودن بابا خوشی دختر بود
داشت دلشوره ی سختی ز غم بابایش
چقدر چشم به بالای سرش میدوزد
پر درد است چرا زمزمه ی لبهایش
بی قرار است و از این حالت او معلوم است
زنده شد درنظرش خاطره ی زهرایش
رفت مولا طرف مسجدو باخودمیبرد
عالمی را طرف حادثه ی فردایش
سالها رنج وغم از صوت اذانش پیداست
اشهدُ انّ علی زخمی داغ زهراست
آسمان پای غم بال و پرش ریخت به هم
و زمین بر اثر چشم ترش ریخت به هم
میکشد آه علی قلب زمان میسوزد
چه تبی داشت ؟ فلک بر اثرش ریخت به هم
نوبت سجده ی آخرشد و واویلا شد
تیغ بالای سرش؛دور و برش ریخت به هم
ضربه ای سخت به فرق سراو کوبیدند
استخوان باز شد و فرق سرش ریخت به هم
دل محراب پر از خون و زمین خون و محاسن خونی
بین خون دید پدر را پسرش ریخت به هم
طرف خانه علی را به چه حالی بردند
زینب از دیدن وضع پدرش ریخت به هم
بین چشمان پدر اشک خدا را میدید
سالها مانده ولی کرب و بلا را میدید
سر و کارش به غم سوختنی می افتد
پای زخم بدن بی کفنی می افتد
دیدن زخم برادر جگرش را سوزاند
یاد زخم بدن پاره تنی می افتد
دست و پا میزند و دشمن بی احساسش
بادم تیغ به جان بدنی می افتد
سر و کار نوک یک نیزه ی لب تشنه ی خون
به کویر پرخون دهنی می افتد
سر او را به سر نیزه زدند و دیدند
چشم او خیره به چشمان زنی می افتد
وقت غارت شدنش آه به دست قاتل
خواهری دید عقیق یمنی می افتد
از تنش پیرهنش را که به غارت بردند
دختران حرمش را به اسارت بردند
شاعر : مسعود اصلاني
- پنج شنبه
- 12
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 17:3
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مسعود اصلاني
ارسال دیدگاه