• سه شنبه 15 آبان 03

 محمد حسین رحیمیان

اشعار شهادت حضرت امیرالمومنین(ع) -( تو نفس میکشی و من زنفس می افتم )

1250

خون تو می چکد از عمق شکاف سر تو
خون دل میخورد امشب به خدا دختر تو

گر چه با پارچه ای زخم سرت را بستم
می کند آب مرا سرخی پلک تر تو

تو نفس میکشی و من زنفس می افتم
حق بده جان بدهم پای همین بستر تو

چادر خاکی مادر به سر انداخته ام
که شده شمع وجودم همه خاکستر تو

استخوان درگلویت خار به چشمت مانده
از همان روز که افتاد زمین همسر تو

هیبت حیدری تو همه را می لرزاند
ولی حالا چه قدر زرد شده پیکر تو

جان من آه مکش که جگرم می سوزد
صحبتی کن به فدای سخن آخر تو

دم آخر به حسینت چه وصیت کردی؟
گفتی با گریه : فدای بدن پرپر تو

ماجرا چیست که اینگونه به من میگویی
دخترم چشم طمع هست برآن معجر تو

محمدحسن بیات لو 

دلت هوای اجل کرده نیمه جانی تو
در انتظار و هوایی آسمانی تو

بیا بگیر ز اسم خودت مدد ، برخیز
هنوز هم که هنوز است ، پهلوانی تو

امان ازین همه غربت به تازگی مَردم
شده است باورشان که نمازخوانی تو

چه قدر دل نگرانی برای قاتل خود
فدای این همه لطفت ، چه مهربانی تو

گرفته صبر مرا  ، رنگ چهره زردت
بهار من چه شده زخمی خزانی تو

دوباره فاطمه یا فاطمه است روی لبت
به یاد محسن و مادر چه بی امانی تو

سر شکسته نکرده است رو به قبله تو را
شهید روضه زهرای قد کمانی تو

شبیه مادرمان فاطمه دم رفتن
برای پیکر صد پاره روضه خوانی تو

امان از آن سر بر نیزه ، وای از گودال
امان ز کوفه و زینب ، اگر نمانی تو 

شاعر : محمد حسین رحیمیان

  • پنج شنبه
  • 12
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 18:25
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران