• جمعه 7 اردیبهشت 03

 رضا قاسمی

اشعار شهادت امیرالمومنین(ع) -( جان من اینقدر ، از رفتن نگو رحمی بکن )

939

من بمیرم باز هم وضع سرت بدتر شده 
ذکر لبهای من و ایتام ، "وا حیدر" شده

جان من اینقدر ، از رفتن نگو رحمی بکن 
اینقدَر با من نگو که لحظه ی آخر شده

باء بسم الله قرآنم !!! کمی دیگر بمان
ماندنت کوتاه ، مثل سوره ی کوثر شده

زانویت لرزید ، از بسکه دچار ضعف شد
پیکرت ظرف دو روزه این همه لاغر شده

نیشخند قاتلت بد جور قلبم را شکست
ناله ی امن یجیب من دگر مضطر شده

من نمی دانم چه بر شمشیر زد آن نانجیب
هر چه که بوده برای حال و روزت شر شده

ظاهرا شمشیر .... اما در حقیقت قاتلت ...
غصه ی خون لخته ای بر روی میخ در شده

مثل این سی سال ، داری روضه خوانی می کنی
مثل این سی سال ، چشمت ابریِ مادر شده

اینقدر این سالها از داغ مادر گفته ای ...
که تمام روضه ها را دخترت از بر شده

بگذریم از ماتم مادر ، بخوان از داغ من
پس بخوان از ماجرای یک گل پرپر شده

باز داری غصه ی ناموس خود را می خوری 
فکر و ذکرت کربلا و غارت معجر شده

تا خیالت جمع باشد از من و اهل حرم ...
روی صحبت هات ، با عباس آب آور شده

شاعر : رضا قاسمی

  • پنج شنبه
  • 12
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 18:26
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران