تشنهی زمزمهام کاش به زمزم برسم
میوهی کالم و ای کاش که من هم برسم
فاطمه چشم به راه هست سیاهی بزنم
ای اجل صبر نما تا به مُحَرم برسم
پس از آن جانِ مرا هم ببری حرفی نیست
نه ، فقط باش که یکبار حرم هم برسم
دست من نیست گریبان بدرم یا ندرم
هر زمان که به سرِ سورهی مریم برسم*
آه ای راهِ نجف کرببلا دستم گیر
اربعین باز بر آن سیلِ دمادم برسم
هر قدم میشمرم تکتکِ تیرَکها را
تا که بر موکبِ عباس معظم برسم
اربعین وقتِ قرار است بگو یا عباس
کاش بر سایهی آن صاحبِ پرچم برسم
این شهیدانِ حرم همسفر ما بودند
قسمتم نیست چرا پیش رفیقم برسم
کمکم ای ناله بیا موقع مقتل خوانی است
وای کم مانده به گودال مقرم برسم
ای بقیع تربتی از خود به سرم میریزی
کاش ای کاش به این خاک پُر از غم برسم
شاعر : حسن لطفی
- دوشنبه
- 16
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 9:58
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه