جمعه ای آمد و رفت و خبری نیست ز تو
حیف و صد حیف که حتی اثری نیست ز تو
لحظه ها می گذرد ثانیه ها می آید
با خبر تا به کنون رهگذری نیست ز تو
یوسف گمشده ام منزل و کویت به کجاست
همه جا گشتم و آگه نفری نیست ز تو
روزها در پی هم بی رخ تو می آیند
لایق فیض تماشا نظری نیست ز تو
مهر رخشنده روی تو نتابیده هنوز
بخت ما خفته و روشن بصری نیست ز تو
بی تو این گردش دوران به بطالت گذرد
عمر بیهوده ما را ثمری نیست ز تو
نیستی تا که مرا زین قفس آزاد کنی
روح در بند مرا بال و پری نیست ز تو
- پنج شنبه
- 22
- تیر
- 1391
- ساعت
- 12:33
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه