• دوشنبه 3 دی 03

 حسن لطفی

اشعار ولادت حضرت امام رضا(ع) -( چه قشنگ است این حرم ای کاش )

871
1

به رویِ سیم‌هایِ برق است و
در نگاهش عجیب غم دارد
خوب پیداست این کلاغِ سیاه
چقدر حسرتِ حرم دارد

خیره مانده به گنبد و میگفت
کاش مادر زِ باغ می‌آمد
چه قشنگ است این حرم ای کاش
با هزاران کلاغ می‌آمد

فکر می‌کرد اگر حرم بِرسد
دورِ خود چند آشنا بیند
هِی از آن دور خیره شد شاید
لااقل یک کلاغ را بیند

 گفته بودند موقعِ رفتن
مرو جایی که حسرتش با ماست
تو سیاهی غریبه‌ای زشتی
نه ! حرم لانه‌یِ کبوترهاست

نَرو از پیش‌ِمان بمان او گفت
رنگ بالاتر از سیاهی نیست
دستِ من نیست می‌کشد آقا
میروم تا امام راهی نیست

راه دور و به زحمت آمده بود
تا رسانَد سلامِ مادر را
چقدر سخت بود بردارد
او زِ گنبد نگاهِ آخر را...

تا به اینجا رسید اما حیف
در تَنَش قُوَّت پریدن نیست
عزم کرده به باغ برگردد
در دلش طاقتِ بریدن نیست

دید مُشتی کبوترند آنجا
رویِ گنبد طلایِ آقایش
خواست از راهِ خویش برگردد
آمد اما صدای آقایش

خسته‌ای تشنه‌ای گرسنه‌ای اما
چشم بر راهِ دیدنت بودم
چند روزی است بین راهی و
به امید رسیدنت بودم

بال و پرهایِ خاکیِ خود را 
بتکان رویِ فرشِ ایوانم
نه  روی شاخه‌هایی نه
که نشستی به رویِ دامانم

چشم بر راه مانده بودم تا 
بِرسی ...آب و دانه‌ات با من
هرکجا از حرم که می‌خواهی
بنشین آشیانه‌ات با من

هرچه اینجا سیاه‌تر بهتر
زودتر رو سپید برگردد
نه محال است زائرم یکبار
از حرم نااُمید برگردد

جز درِ خانه‌ام کجا داری
بهتر از گنبدم کجا بروی
دوست دارم کبوترم باشی
دوست داری به کربلا بروی؟

چند روز میهمان آقا بود
او کبوتر شد و رها می‌رفت
لطفِ این خانه شامل‌اش شده بود
داشت او هم به کربلا می‌رفت....
 *
جُون آمد کنارِ اربابش
رخصتش را گرفت اما نه
التماسش نمود او فرمود
زحمتت داده‌ایم حالا نه...

گفت خارم که خار می‌دانم
پیش گُل رنگ و روی بد دارد
دست رد را مزن به سینه‌ی این 
روسیاهی که بویِ بد دارد

حرفهای غلام  آتش بود
از جگر بود بر جگر میزد
بوسه بر دست نه به خاکش داد
سر به زیری که بال و پر میزد

اندکی بعد بر زمین اُفتاد
رویِ شن سر گذاشت چشمش بست
فکرِ دامان نمی‌کند اصلا
انتظاری نداشت چشمش بست

ناگهان بویِ سیب را فهمید
گرمی ناب را حِس می‌کرد
باورش نیست روی گونه‌ی خود
روی ارباب را حِس می‌کرد

سر به دامان گرفت و او از شرم
زخم‌های دلش نمک خورده
بوسه‌ای زد به چهره‌اش ارباب
بوسه‌ای با لبی تَرَک خورده......

شاعر : حسن لطفی

  • دوشنبه
  • 16
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 10:29
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران