• دوشنبه 3 دی 03

 رضا قاسمی

اشعار شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) -( گر چه اصلا غُل و زنجیر ، لباسش شده بود )

1051

ای ولی نعمتِ ایران پدرت را کشتند
آه ، ای شاهِ خراسان پدرت را کشتند

در میان حرمت سینه زنان می گوییم ...
وامصییت که رضا جان پدرت را کشتند

آنقَدَر از نفس حیدری اش ترسیدند ...
آخر از ترس ، هراسان پدرت را کشتند

چارده سال ، سیه چالِ بلا جایش بود
عاقبت در دلِ زندان پدرت را کشتند

از بلا هر چه که می شد به سرش آوردند
امتِ دور ، ز انسان پدرت را کشتند

اشک ، در چشم و به لب ناله ی "خَلِّصْنی" داشت
در عوض با لب خندان پدرت را کشتند

تا که دیدند کسی نیست ، که یاری ش کند ...
چقَدَر ساده و آسان پدرت را کشتند

حتما آن لحظه که بارید ، برای جدش ...
موقع بارش باران پدرت را کشتند

گر چه از فرطِ شکنجه بدنش آب شده ...
تو بگو با لب عطشان پدرت را کشتند ؟

گر چه اصلا غُل و زنجیر ، لباسش شده بود
کِی دگر با تن عریان پدرت را کشتند ؟

شاعر : رضا قاسمی

  • دوشنبه
  • 16
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 11:35
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران