چهارده سال بلا ؛ رنج؛ شکنجه ؛ دشنام
چهارده سال که اندازه ی صدسال گذشت
غنچه ی بوسه یقیناً به لبش میخُشکَد
عمر بابایی اگر دور ز اطفال گذشت
شب ظلمانی و زندان پی زندان یعنی
فرصت دیدن آن کوکب اقبال گذشت
غیر یک پرده که افتاده زمین هیچ ندید
هر کس از پهلوی این کعبه آمال گذشت
زهر کشتش نه جای تاریک و نمور
وای من شعر چرا از لب گودال گذشت
کربلا زُلزلتِ الارض چه آمد به سرت
حرفهایی است که در سوره ی زلزال گذشت
تیرها یک کفن از پر به تنش پوشاندند
خنجر از حنجرش آه به جنجال گذشت
چون سرش رفت سر نیزه دنیا خواهان
کار از غارت گهواره و خلخال گذشت
- دوشنبه
- 16
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 11:44
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه