از قرص ماه چهره ی تو آفتاب ریخت
تا آسمان چشم گشودی شهاب ریخت
روزی که آمدی به گمانم ، ز آسمان
جای نزول آیه ی باران شراب ریخت
وقتی که آمدی به زمین ، پشت پای تو
گویا که جبرییل ز چشمش گلاب ریخت
خاک قدوم خادم تو طوطیای چشم
روی سر عدوی تو باید عذاب ریخت
تو پای درس مکتب سجاد بوده ای
از هر کلام درس تو صدها کتاب ریخت
هر کس که شیعه است یقین مذهبی ز توست
حتی رییس مکتبمان مکتبی ز توست
بند دوم
ذره به لطف چشم تو خورشید می شود
گرد و غبار ، زهره و ناهید می شود
هر نا امیدی از طرف خلق می رسد
در بارگاه قدس تو امید می شود
خوشبخت آن کسی ست که در سایه ی شماست
چون که فنای راه تو ، جاوید می شود
چشمان تو به گبر به بیفتد بدون شک
از عارفان خطه ی توحید می شود
وقتی که جاری است به لب اسم اعظمت
از دل به غیر یاد تو تبعید می شود
من در رکاب غیر تو زانو نمی زنم
غیر از شما به هیچکسی رو نمی زنم
بند سوم
تو پنجمین نتیجه ی نخل امامتی
تو هفتمین سفینه ی دریای عصمتی
آیینه ی تمام نمای حسینی و ...
مثل پدربزرگ خودت با صلابتی
خود را به خادمان تو منصوب می کند
هر آنکسی که داشته یک جو لیاقتی
اینگونه نیست قاعده ی انتخاب ها
از دامن تو هر که بگیرد به راحتی
روز ولادت تو شب آرزوی ماست
من آرزو به دل شده ام از زیارتی
ای پنجمین شمایل مولا خوش آمدی
هم بازی رقیه ، به دنیا خوش آمدی
بند چهارم
از خاطرات آن سفر پر بلا بگو
هم بازی رقیه تو از کربلا بگو
در آن غروب بهت گرفته چه دیده ای
از اضطراب دختر خیرالنسا بگو
هم سن و سال های تو در خیمه سوختند
از گوشواره های همان بچه ها بگو
پای برهنه روی مغیلان دویده اید
مقتل بخوان و اندکی از ماجرا بگو
گر چه مکدرید از آن مجلس شراب
از داستان آن سر و طشت طلا بگو
بر شانه بار داغ بلا را کشیده ای
از خیزران و آن لب و دندان چه دیده ای
علیرضا وفایی
- چهارشنبه
- 18
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 5:17
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
علیرضا وفایی
ارسال دیدگاه