• سه شنبه 15 آبان 03

 حسن لطفی

فاطمیه اشعار روز شهادت -( گفتی وصیتت دو سه بوسه به حنجر است )

3517


امشب که ناله از لبت اُفتاده رو مَگیر
بعد از سه ماه که تبت اُفتاده رو مَگیر

دیدار تو اگرچه غم انگیز می‌شود
بعد از سه ماه قسمتِ من نیز می‌شود

دردِ عیال دارم و پیرم نموده‌اند
سی و سه سال دارم و پیرم نموده‌اند


این آشیانه  داغِ پرستو ندیده بود
من را مدینه دست به زانو ندیده بود


امروز فضه گفت که خانم وضو گرفت
بعد از سه ماه خانه‌ی ما رنگ و بو گرفت

گفتم که کار کم بکن اینجا عزیزِ من
ممنونِ نان تازه ام  اما  عزیزِ من

نان را بدونِ قوَت بازو نمی‌پزند
نان را که با جراحت پهلو نمی‌پزند


این خانه مدتیست که جارو ندیده بود
من را مدینه دست به زانو ندیده بود


اصرار می‌کنیم که نانی -کمی- بخور
ای پلکِ نیمه باز تکانی -کمی-بخور

رد تو از تنور به بستر هنوز هست
زینب دوید گفت که مادر هنوز هست

او دختر است حسرتِ آغوش می‌خورد
این سینه‌ی شکسته-بمان-جوش می‌خورد

دستت شکسته است که بالا نمی‌رود؟
این شانه‌ات چه دیده چرا جا نمی‌رود

چشمِ تو نیز  بستن بازو ندیده بود
من را مدینه دست به زانو ندیده بود

یادم نرفته تا در خانه تو را زدند
یادم نرفته با در خانه تو را زدند

چشمِ علی شکستنِ اَبرو ندیده بود
من را مدینه دست به زانو ندیده بود

امشب چقدر پیشِ حسن سوخت دخترت
امشب ببین که با سه کفن سوخت دخترت

گفتی وصیتت دو سه بوسه به حنجر است
گفتی لباسِ محسنِ تو قدِ اصغر است
*
بس کن رباب دستِ خودت را تکان نده
بر رویِ نیزه زخمِ گلو را نشان نده

بس کن رباب حرمله بیدار می‌شود
سهمت دوباره خنده‌ی انظار می‌شود

شاعر : حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 7:52
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران