آمد و گل افشان کرد، باغ باور ما را
بر دودیده بنشانید، این بهار زیبا را
آشناتر از خورشید، در شبان ما تابید
مژده داد پایانِ رنج شام یلدارا
باصفاتر از شبنم، بیریاتر از مهتاب
آمد و قرار آورد، جان نا شکیبا را
از دیار آبیها،شهر روشناییها
جرعه بقا آورد، تشنگان شیدا را
دست مهربانش را،سایه ساردلهاکرد
چاره کرد غم های بی کرانِ دلها را
از نگاه اوخواندم، رمزوراز پنهانی
در نگاه او دیدم، معجز مسیحا را
در صفای چشمانِ از ستاره سرشارش
میتوان تلاوت کرد، آیه آیه دریا را
صبح روی زیبایش، خنده شکوفایش
مرهم پریشانیست، خستگان تنها را
لحظه لحظه دیدارش،فرصتی تماشاییست
عاشقانه دریابید! فرصت تماشا را
رمز یک معما بودمطلع درخشانش
جز خدا نمیداند، رمز این معما را
منبع.سایت اشعارمهدوی
- پنج شنبه
- 22
- تیر
- 1391
- ساعت
- 16:3
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه