باور نمی کنم که تو بی بال و پر شدی
خسته شدی شکسته شدی مختصرشدی
شرمنده ام بخاطر من زخم خورده ای
روزی که در مقابل دشمن سپر شدی
افتادی از نفس – نفست بند آمده
افتاده ای به بستر ؛ غم محتضر شدی
هیزم به دست های مدینه که آمدند
مجروحِ دودِ آتش و زخمیِ در شدی
آتش زبانه می زد و در نیمه باز بود
فهمیدم از صدا زدنت بی پسر شدی
این شهر چشم دیدن ما را نداشتند
از چشم های شورِ مدینه نظر شدی
همسایه ها رعایت حالت نمی کنند
آری دگر برای همه درد سر شدی
شاعر : محمد حسن بیاتلو
- چهارشنبه
- 18
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 9:3
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه