به دنيا آمدى تا مطلبى ديگر بياموزم
من از رفتار تو الله را اكبر بياموزم
كلاس درس شد سجاده ات،من روز ميلادت
نشستم تا جهان را پاى اين منبر بياموزم
بريزم دور اين ناعلم هارا و منِ خود را
بدون واسطه از ساقى كوثر بياموزم
سر شب در تَعَلُّم سر به مهر كربلا بگذار
سحر بردار سر از سجده تا از سر بياموزم
دعا در حق دشمن كردن و با دوست سر كردن
مرام شيعه را در سطح بالاتر بياموزم
زبان تائبين وخائفين را پانزده گانه
به هنگام دعا از چهارمين حيدر بياموزم
طريق روضه خواندن را ز تو آموختم،اما؛
طريق نوكرى را بايد از قنبر بياموزم
دعا را از ابوحمزه،مكارم را از اخلاقت
تجافى جهان را از همين منظر بياموزم
هر آن چيزى كه ميبينم دليلش كربلا باشد
اگر چيزى مي آموزم به چشم تر بياموزم
فرات مست را از چشم،تل را از سر شانه
ته گودال را از گودى حنجر بياموزم
و مصداق شنيدن كى بود مانند ديدن را
بخوانم زندگيت را،مگر بهتر بياموزم
اگر ديدم گلوى غنچه اى رد ميشود از تيغ
شبيه تو گريز بر على اصغر بياموزم
شاعر : مهدی رحیمی
- پنج شنبه
- 19
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 20:24
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مهدی رحیمی زمستان
ارسال دیدگاه