تا بگیرد زندگانی ام صفا گفتم حسین
با همه بی بندوباری بارها گفتم حسین
دست هایم راگرفتی هرکجا خوردم زمین
تا نهادم دست خودرا روی پا گفتم حسین
اشک هایم را خریدی،خنده دادی جای آن
در میان خنده ها و گریه ها گفتم حسین
هرکه باهرنیّتی خوانده تورا دادی جواب
گاهی بااخلاص وگاهی با ریاگفتم حسین
گاهی در تنهایی ام نام تو را ناله زدم
گاهی دربزم عزایت بی صدا گفتم حسین
تا که دیدم نوکرانت یک به یک زائر شدند
ناگهان بغضم شکست وبی هواگفتم حسین
"ازحرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین"
اربعین،من از وطن تاکربلا گفتم حسین
حال میخواهی جواب شعرمن را هم نده
ابتدا گفتم "حسین" و انتها گفتم "حسین"
شاعر : محمد حسن بیاتلو
- پنج شنبه
- 19
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 21:49
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه