دستِ من نیست که افتاده تنم شرمنده
مرگ آور شده، وضعِ بدنم شرمنده
با نگاه خودم امروز به فضّه گفتم
بابت اینهمه زحمت شدنم شرمنده
قسمت این بود حسن از تو و من هم باشم
لحظه ی دیدنِ روی حسنم شرمنده
عطر خون از ترک سینه ی من میپیچد
پلک هم نِه ، نفسی تا بزنم شرمنده
به خدا یک ضرر کوچک بد سوختن است
شده جزئی ز تنم پیرهنم شرمنده
باید انگار سپیده به مویت سر بزند
شب طولانی غسل و کفنم شرمنده
دستِ تو بسته شد و دست من از کار افتاد
تا قیامت تو زِ من ، از تو منم شرمنده
شاعر : حبیب نیازی
- پنج شنبه
- 19
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 21:57
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حبیب نیازی
ارسال دیدگاه