• دوشنبه 3 دی 03

 علی اکبر لطیفیان

اشعار فاطمیه -( تازه فهمید چه می‌خواست در از پروانه )

1263

تا قیامت بنویسم اگر از پروانه
ندهم جز خبرى مختصر از پروانه

زندگى‌کردن عشاق تماما درس است
می‌شود یاد گرفت آنقدر از پروانه

آبرو را همه از برکت چیزى دارند
عارفان از سحر، اما سحر از پروانه

عالمى را نفس سوخته‌اى زنده کند
معجزه هیچ ندیدم مگر از پروانه

سوز معشوق به سوز دل عاشق نرسد
شمع هم سوخته، نه بیشتر از پروانه

عاشق آن است که معشوق‌فروشى نکند
هیچگه دل نبرد سیم و زر از پروانه

آنقدر وصل تو سوزنده‌تر از هجران است
که نمانده‌است نه بال و نه پر از پروانه

تا سحر سوختنش را به تماشا بنشین
تو فقط اول شب دل ببر از پروانه

جگر سوخته‌ی من خبرش پیچیده
چه بگیرى چه نگیرى خبر از پروانه

تا نفس هست مرا دور سرت می‌گردم
بیش ازین برنمی‌آید دگر از پروانه

پر و بالى که نمانده‌ست برایم, اما
آنقدر هست بسازى سپر از پروانه

دل به آتش زدم و سعى خودم را کردم
دست تو باز نشد... درگذر از پروانه

نوبت شستن پروانه رسید و حالا
تازه فهمید چه می‌خواست در از پروانه

 در همان مرحله‌ى سوختنش می‌مانم
تا قیامت بنویسم اگر از پروانه

شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 22:11
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران