در دلم آتشی از داغِ تو بر پا شده است
بيشتر از سرِ شب زخمِ سَرَت وا شده است
لخته خون بسته ببين چادرِ مادر امشب
قامتت سرخ شده ، قامتِ من تا شده است
قاتل از شيرِ تو نوشيده به من ميخندد
يعنی ای كوفه نشين نوبتِ بابا شده است
باز يك گوشه حسن گرم زبان ميگيرد
باز اين خانه پُر از روضه یِ زهرا شده است
ديدم آن روز در آن كوچه یِ باريك چه شد
ديدم آن روز كه يك مُشت مُهَيّا شده است
وای از آن چهره که دیوار غمش را حِس کرد
آه از آن گونه که زخمی به رویَش جا شده است
شاعر : حسن لطفی
- یکشنبه
- 22
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 5:32
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه