دلی شیشه ای دارم آری دلی پُر
به این شیشه خورده است گاهی تلنگر
من از ناکجای غزلها می آیم
ببین ! کوله بارم پُر است از تحیّر
شگفتا نشستم ، شگفتا نشستند
شهیدان به تأثیر و من در تأثُّر
شگفتا ! که اند ؟ از کدامین دیارند؟
چرا من ندارم از ایشان تصوّر؟
شگفتا ! شهیدی است بی سر ، که بوده است؟!
زُهیر است آیا ؟ حبیب است یا حُر
شهید است و خود خانه اش را بنا کرد
خودش خانه را چید ، آجر به آجر
شهید است و از پای تا سر حضور است
من امّا همینم سراپا تظاهر
شهید است و تسخیرِ دل کرد و رد شد
من امّا چه کردم به غیر از تمسخر
مرا چون شد آخر؟ تو را چون برادر؟
زدم قیدِ معجر ، زدی قیدِ چادر
دلی سنگ دارم دلم شیشه ای نیست
سراپا غرورم سراپا تکبّر
الهی که آن بت شکن باز گردد
شدم خسته از بت شدن ، از تفاخر
شاعر : محسن ناصحی
- چهارشنبه
- 25
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 5:29
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محسن ناصحی
ارسال دیدگاه