افتاده بود تشنه لب و آه می کشید
فریاد بی کسیش به جائی نمی رسید
او رحمت رحیم جواد الائمه بود...
می داد از کرامت خود بر همه امید
هرکس که رفت محضر او دیده می شود
در سایه ی عنایت او درد ناپدید
من درک کرده ام خودم این نکته را که هست
نام جواد بر همه ی قفلها کلید
دریای جود و عاطفه و ناجی غریب
قبله... مراد... شهره به مِهر است و من مرید
وقتی جواد قافیه شد با مراد ما
ما را برای خویش مریدانه آفرید
برشانه داشت بارغم غربتی قدیم
روی لبش ترانه ی یاحی و یاشهید
مجموعه ای ز مقتل اولاد فاطمه است
پس روضه هاش می طلبد گریه ی شدید
باید به پای روضه ی این سرور صبور
سر را شکست ... گریبان ز غم درید
کف می زدند با نفس آتشین او
چندین کنیز پست زنا زاده ی پلید
شرمنده ام ز حضرت زهرا از این کلام
آنقدر ناله زد ز عطش تا نفس برید
سر را گذاشت گوشه ی حجره به روی خاک
گریان به سمت قبله غریبانه پا کشید
نه دیده ی ملائکه نه دیده ی فلک
از این غریب تر به خدا محتضر ندید
شاعر : مجتبی روشن روان
- سه شنبه
- 31
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 4:25
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مجتبی روشن روان
ارسال دیدگاه