كبوترانه نگاهش به سمت بالا بود
سفر براى دل خسته اش مهيا بود
كبوترى كه فقط شوق پركشيدن داشت
ميان خانه خود هم غريب و تنها بود
خزان ،كنار نفس هاى او قدم مى زد
بهار، گمشده در چشم هاى دريا بود
چه حس و حال عجيبى دوباره باران داشت
كه سوز حنجره از ناله اش هويدا بود
نماز غربت خود را شكسته برپا كرد
اگرچه يك دلِ سير آشناى غم ها بود
در آن فضاى نفس گير بى وفايى ها
كه انعكاس صدايش به حجره پيدا بود-
مراد اهل نظر ،لحظه هاى آخر را
ميان بستر خود بى قرارِ زهرا(س) بود
چراغ عاطفه با موج اشك روشن شد
نگاه ماه نهم ،سمت عرش اعلى بود
شاعر : محمد مهدی عبدالهی
- چهارشنبه
- 1
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 7:15
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد مهدی عبدالهی
ارسال دیدگاه