غزل بی سر آورده ام در رثایش
که آن بی سر اینگونه بهتر پسندد
چه عاشق! شهیدی که از دار دنیا
تنی مثل معشوق بی سر پسندد
دلم عافیت را پسندیده و او
پسندد همان را که دلبر پسندد
خوشا این که عمری برای برادر
غلامی کنی تا که خواهر پسندد
سرانجام هم پیش چشمان خواهر
بمیری چنان که برادر پسندد
بشر سر نخواهد درآورد از این کوچ
که عاقل کجا غیر بستر پسندد؟
اگر خشک باشد هم آبی ننوشد
لبی که فقط می ز کوثر پسندد
اگر جون باشی و نوکر بمانی
تو را شاه مانند اکبر پسندد
شهادت اگر گوهر و مرگ اگر سنگ
خردمند ازین بین گوهر پسندد
**
شها! دلبرا! نازنینا! دعا کن
مرا هم خدا چون تو پرپر پسندد
خدا که تورا کشته در خون پذیرفت
غلام تو را نیز بی سر پسندد
شاعر : داود رحیمی
- شنبه
- 4
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 13:26
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
داود رحیمی
ارسال دیدگاه