همین که تو باشی کنارم خوشم
تو را اینقدر هم که دارم خوشم
بمان؛ راضی ام، از علی رو بگیر
بمان دست خود را به پهلو بگیر
نبین چادرت رنگ و رو باخته
لباس تو از خون گل انداخته
خودم چادرت را رفو می کنم
لباس تو را شستشو می کنم
تو ای شمع من، سخت سوسو نزن
ورم کرده بازوت، جارو نزن
مرنج و مرنجان مرا این همه
دم آخری، نان نپز فاطمه
برایت خودم پخت و پز می کنم
در خانه را هم عوض می کنم
تو با خس خس سرفه های شبت
چه می آوری بر سر زینبت؟!
گل چار فصلم، بهارت کجاست
بگو فاطمه گوشوارت کجاست
شاعر : امیر عظیمی
- سه شنبه
- 7
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 14:28
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
امیر عظیمی
ارسال دیدگاه