• سه شنبه 4 دی 03

 حسن لطفی

مرثیه حضرت زهرا (س) -( رسیده‌ام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت )

784


اگرچه سایه‌ای از دخترت به جا مانده
رسیده‌ام که بگویم قرارِ ما مانده

رسیده‌ام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت
نِشسته‌ام ؟ نه قد و قامتم دوتا مانده

یکی دو روز فقط صبر کن ؛ کنارِ توأم
که چند نیمه نفس بینِ ما دوتا مانده

دلم برایِ علی شور می زند تنها
برای او فقط این یارِ بی صدا مانده

مسیرِ خانه‌ی‌مان تا مزارِ تو سُرخ است
جراحتی‌ست که در پهلویم به جا مانده

مدد زِ شانه‌ی طفلم گرفته می‌آیم
به چهره‌ام اثرِ دستِ بی‌حیا مانده

هنوز هم همه‌ی سرفه‌های من خونی ست
هنوز هم به رخم ردِّ شعله‌ها مانده

تمامِ روز فقط حرفِ زینبم این است:
که رویِ چادرِ تو چند جایِ پا مانده

بس است شِکوه‌ام و داغ‌هایِ من بگذار
نمک به زخم زنم داغِ کربلا مانده

نشسته بینِ خرابه در انتظارِ پدر
دو پلکِ بی رمقش سمتِ نیزه‌ها مانده

زبان گرفته که سربارِ عمّه‌اش شده است
از آن شبی که از آن قافله جدا مانده

صدایِ عمّه‌یِ خود را دگر نمی‌شنود
فقط نه این چقدر زیرِ دست و پا مانده

به عمّه گفت که عمّه بِگرد می‌یابی
به قَدِ من به گمانم که بوریا مانده

شاعر : حسن لطفی

  • سه شنبه
  • 7
  • شهریور
  • 1396
  • ساعت
  • 14:29
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران