نگیر از شب من آفتاب فردا را
نبند روی من آن چشمههای زیبا را
تو گاهواره ماه و ستارهها هستی
خدا به نام تو کرده است آسمانها را
تو در ادامه هاجر به خاک آمدهای
که باز سجده کنی امتحان عظمی را
خدا سپرده بدستت چهار اسماعیل
که چشمه چشمه گلستان کنند دنیا را
چه کردهای که به آغوش مهربانی تو
سپردهاند جگر گوشههای زهرا(س) را
بگو چه بر سر بانوی آب آمده است
که باز میشنوم رود رود دریا را
تبر چگونه شکستهست شاخه و برگ تو را
چطور خم شدهای بر زمین، سپیدارا!
بخوان! دوباره بخوان با گلوی مرثیهها
حدیث تشنهترین دستهای صحرا را
از آسمان به زمین آمده است گیسویت
که سربلند کند دختران حوّا را
شاعر : پانته آصفایی
- دوشنبه
- 3
- خرداد
- 1389
- ساعت
- 19:55
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
پانته آ صفایی
ارسال دیدگاه