مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
حالی غریب داری و در فکر رفتنی
دردی به سینه داری و حرفی نمی زنی
داری برای رفتن خود چانه می زنی
موی مرا به گریه چرا شانه می زنی
با دانه های اشک تو افطار میکنم
همسایه را ز داغ تو بیدار میکنم
همسایه ها برای تو پرپر نمی زنند
داری تو میروی و به تو سر نمی زنند
مادر بگو که مکه چه آورده بر سرت
که قد خمیده میروی از پیش دخترت
مادر ! پدر غروب تو را گریه میکند
و خاطرات خوب تو را گریه میکند
بخشیده ای تمام خودت را به آفتاب
و زنده شد به مهر تو مادر ابوتراب
چیزی نمانده است که دیگر فدا کنی
باید برای رفتن زهرا دعا کنی
حالا که پر کشیدن تو گشته باورم
آیا کفن برای تو مانده است مادرم؟
هی تشنه میشوی و مرا میزنی صدا
و هی سلام می دهی امشب به کربلا
گریه گرفت و مکه دوباره در آب رفت
مادر دوباره وضو گرفت و دوباره به خواب رفت
مادر؛ پدر تشهد خود را تمام کرد
و جبرئیل آمد و بر تو سلام کرد
مادر جواب فاطمه را لااقل بده
یا لا اقل به دختر خود هم اجل بده
چشم و چراغ خانه ی خورشید الامان
رنگین کمان بیت نبوت نرو ...بمان
اینجا که مکه است مدینه چگونه است
جریان میخ و آن در و سینه چگونه است
اینجا بهانه نیست مدینه بهانه است
آنجا جواب گریه من تازیانه است
مکه اگر چه طعنه ی زخم زبان زدند
اینجا به دست های علی ریسمان زدند
مکه اگرچه در به روی خویش بسته اند
اما مدینه پهلوی من را شکسته اند
شاعر:رحمان نوازی
- چهارشنبه
- 28
- تیر
- 1391
- ساعت
- 14:39
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه