غروب تاسوعا
(زمینه - بحرطویل)
هوا گرم است و تب دار است تمام دشت خون بار است و آتش می بارد بر خیمه ی خورشید خورشید عالم تاب بر خیمه ی ارباب بر خاک اوفتاده تن اصحاب صدای زوزه ی گرگان بی رحم از تمام دشت می آید و طفلی جسم خود را بر زمین نمناک خیمه ی سقا می ساید همه تشنه همه بی تاب نگاه انتظار کودکان بر خیمه ی مهتاب پر خیمه بالا رفت سوی دریا دریا رفت و تکبیر حرم تا به ثریا رفت
به لشکر زد یل سپهدار حسین
امیر کربلا علمدار حسین
---
هزاران تیر بر ترکش کمان داران کمین کردند همه قصد دو چشمان گل ام البنین کردند سوار از علقمه با مشک پر از آب می آید خرامان به سمت خیمه ی سلطان و اشک حضرت سقا که در آن نگاه کودک شش ماهه ای پیداست دگر چشمش نمی بیند که ابر تیر باریدن گرفته و اشکش قدرت دیدن گرفته صدایی آن طرف تر صدای پور حیدر می خواند رجزهای مکرر و می گوید جوابش ساقی لشکر
انا ابن المصطفی انا ابن المرتضی
انا ابن الفاطمه بیا ساقی بیا
---
به گوش خیمه می آید صدای خنده ی دشمن حرم بی تاب یکی رفته است از هوش و یکی بی خواب رباب از لا به لای خیمه می بیند که ارباب به یک دستش عنان ذوالجناح و دست دیگر بر کمر دارد گمانم داغ سقا بر جگر دارد رباب خسته باید ز طفل نازنینش دست بردارد نمی داند که می گوید حسینش با سه ساله که آمد از حرم فریاد ناله
حسینم آمده به سمت علقمه
شده ورد همه کجایی فاطمه
---
(زمینه)
مشک آب پاره شد خیلی بد شد
خیمه بیچاره شد خیلی بد شد
زینب آواره شد خیلی بد شد
حیف شد به خیمه نرسیدم
حیف شد رقیه رو ندیدم
حیف شد حیف شد چقدر حیف شد
حیف شد چشم من نه مشک پرآب
حیف شد جون من نه طفل رباب
حیف شد حیف شد چقدر حیف شد
----
ناامید شد رباب خیلی بد شد
آرزوش شد خراب خیلی بد شد
رفتنم شد عذاب خیلی بد شد
افتادم رو زمین خیلی بد شد
روی خاکم همین خیلی بد شد
برا ام البنین خیلی بد شد
حیف شد نشد با تو بمونم
حیف شد که مشکو برسونم
حیف شد حیف شد چقدر حیف شد
حیف شد قد رعنای تو خمید
حیف شد کارمون به اینجا کشید
حیف شد حیف شد چقدر حیف شد
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 11:43
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
ارسال دیدگاه