بابا ، چشای دخترت میباره
قلب رقیه س بی بهاره
شبا میبینم توی خواب ، زجر
رو صورتم سیلی میذاره
بابا ، تو رؤیاهام خوابتو دیدم
مثال مادرت خمیدم
آخر با ناله زدنم من
به آرزوی خود رسیدم
بابا ، من الذی ایتمنی
چشمام ، پدر نداره دیگه سویی
چون دخترت ژولیده مویی
از آن شب کنج تنورت
خاکستری کبود رویی
بابا ، بیا بزن موهامو شونه
خوش اومدی کنج ویرونه
دستای شمر بزرگه اما
دستای تو چه مهربونه
عمه امشب برام رسیده مهمون
لیلا رو دیده چشم مجنون
تو از بابام سوال بپرس که
لباش برا چی شده پر خون
عمه، بزن کمی موهامُ شونه
موهای سوختم پریشونه
اما خود بابا حسینم
درد رقیه اش (س)و میدونه
شاعر : عبدالزهرا هاشمیان
منبع : گروه شاعران جواز نوکری
- چهارشنبه
- 22
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 3:23
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
عبدالزهرا هاشمیان
ارسال دیدگاه